به امید زندگی بدون افسوس

همیشه اعتقاد داشتم حرف زدن و اعتراف به حس درونیمان، آن حس را قابل تحمل تر می‌کند. چند روزیست که با گفت و گو و درد دل های شبانه با دوستان حالم تغییری نمی‌کند، مشکل از کجاست؟ نمی‌دانم

چه کسی برایم مرهم می‌شود؟ نمی دانم

برای خودم هم احمقانه به نظر میرسم،

حتی به این فکر کرده ام که ناخودآگاه باهوشم می‌خواهد مشکلم حل نشده باقی بماند تا افسرده‌حال باشم، تا انگیزه ام را از دست بدهم، تا امیدی هرچند واهی به هیچ چیز و هیچ کس نداشته باشم.

من اشتباهات بزرگی کردم و دست تک تک کسانی که با من، به احترام من، من را همراهی کردند میبوسم. و هزاران افسوس دارم که روح و مغزم را می‌جوند، به امید زندگیی که تمام افسوس ها، اشتباهات، حرف های نگفته، کار های نکرده، اشک های نریخته و خنده های فروخورده شده را جبران کند. هرچند هنوز هم بر این باورم امید یک نفرین است.




نظرات