تمایل به غم؟ ببخشید چرا؟

 چند وقتی میشه که تا فرصتی پیدا میکنم غمگین می شوم و از غمی که دارم لذت می برم.
من غمگین بودن را دوست دارم، چرا؟ چون به من اجازه میدهد از احساسات بقیه سو استفاده کنم، به بقیه پرخاش کنم، عوضی باشم، با زندگی و احساسات و نقطه ضعف های بقیه بازی کنم. منِ غمگین خوب عوضی است.
چند وقت پیش به خودم آمدم که آدم احمق داری با خودت چه کار میکنی؟
فکر میکردم که رفیقم را دوست دارم و عاشقش دارم میشوم.
فکر میکردم که حالا که رفیقم با رفیقم وارد رابطه شدند به من خیانت کردند و من هرگز نمیتوانم با اون وارد رابطه بشوم
فکر میکردم که همه آنها لجن هستند و پست و عوضی؛ که چی بشود؟
که من بدون آزار و نشخوار فکری از زندگی‌ام حذفشان کنم.
حذفشان کنم چون لایقش هستند و من آسیب دیده و ترحم بر‌انگیزم. به من محبت کنید و اگر پاچه تان را گرفتم باز هم نوازشم کنید.

حالا که به موضوع تبدیل رفاقت به رابطه اشاره شد این را بگویم
تا وقتی که طرف مقابل را به عنوان مادر فرزندانتان، همراه تا پایان زندگیتان نمیتوانید تصور کنید وارد رابطه نشوید.
رابطه ای که به خاطر پرستیژ و جایگاه و هیجانات و شهوت شکل میگیرد را بریزید داخل چاه و سیفون رویش بکشید

نظرات