از وبلاگ آهو نمیشوی به این جست و خیز گوسپند
وبلاگ آهو نمیشوی به این جست و خیز گوسپند یا این یکی آیدا نوشته
یک اعتراف:
از تمام شدن کرونا میترسم. از عادی شدن زندگی، از بازگشتن به آنچه بود. کرونا از یک جایی به بعد شد «ناتوانی دستهای سیمانی» معاصر. شد دلیل و بهانهای محکمهپسند برای تمام چیزهایی که محقق نمیشود. برای تمام نتوانستنها و نشدنها. نه که کرونا دلیل مهمی برای بسیاری از نتوانستنها و نشدنها و فروریختنها نبود، نه؛ که بود و هست. که تمام جهان آن را از نزدیک، از خیلی نزدیک تجربه کرد، باور کرد. تجربهای سخت و سهمگین که به این زودیها از حافظهی جهان پاک نمیشود. کرونا برای من اما، فراتر از تجربهی یک فاجعه، تبدیل شد به امری شخصی. تبدیل شد به اسطورهی بهانهها. آنقدر حضورش قطعی و بیشائبه بود که حالا مهار شدنش هم میترساندم. برم میگرداند به دورهی مواجهه با کافی نبودنها، کامل نبودنها. و باز از بینقصنبودن همهچیز رنج بردن. و خود را ساییدن. فروپاشی مختصر دائمی.
۱۴۰۰/۶/۲۰
عمیقا به دلم نشست.
نظرات
ارسال یک نظر